سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کویریات(دنیای من بی بال)
 
قالب وبلاگ

 

پیاله ی سکه را که می گذارم رو سفره دست به کمر برمی گردم آشپزخانه.چشمم می افتد به جای سماق روی کابینت. همه شان چپ چپ نگاهم می کنند:

-        ببخشیـــــــد...ما چی کم داریم ازین سرکه و سکه و سیب و...؟؟؟؟

مام اگه مث سنبل خانوم پول می خوردیم شیرین میشدیم؟؟

اصا کی گفته حتما هفت تا؟؟

به جای ماهی و تخم مرغای ملوّن و ... ما رو می ذاشتین بهتر نبود؟؟؟

به آیینه و قرآن که می رسند بدجور چپ چپ نگاهشان می کنم.

می فهمند و خودشان را جمع و جور می کنند و سریع و رندانه می پرند سر یک بهانه دیگر:

بازم به مرام سرباز های وطن که از سر بی "سین"ی می روند سراغ سوییچ و سوسک و ساچمه و اینها!اگر هم کم آوردند یک سعیدی سجّادی سامانی چیزی هم چاشنی می کنند. ولی شماها..

همین طور ماتم برده بهشان که با صدای شکستن چیزی به خودم می آیم...

_ ای وای ببین چی شد!آخه پسر من، بهت گفتم این کار تو نیست!

ظرف سمنو از دست احمدرضا افتاده بود رو سرامیک آشپزخانه...

بابا از آب گل آلود ماهی می گیرد:بفرمایین! هی می گم خونه همه جاش بایس فرش داشته باشه! این فرهنگا مال ما نیست..شما زنام که خدا برکتتون بده!

مامان که چشمش به قابلمه ی خالی سمنو خشک شده در میاد که:

-        - خیل خوب شمام! "سین" هفتم رو چی کار کنیم با این وضع؟

داداشی که جلو آینه با موهاش ور می ره می گه:زن عمو سیمین کار خودته!

همه می خندند و من با تکه شیشه های توی دست به "سین" دار های ترش و دوست داشتنی ای فکر می کنم که رو کابینت جا خوش کردن..

 


[ سه شنبه 91/1/15 ] [ 2:5 عصر ] [ rezvan ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
خرید آسان
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 47851