روزي که سرنوشت زمين رانوشتند
لرزيده اند نام تو را تا نوشته اند
وقتي به فصل عطروجودت رسيده اند
هرهشت باب باغ خدارانوشته اند
درشرح چشمهاي توباخون ارغوان
خورشيد را مسافردريا نوشته اند
درسطرهاي اخر ان مصحف غريب
با نقطه چين سرخ معما نوشته اند
از رعشه هاي پنجه ي ان کاتبان نور
احساس ميکنم که چه ها........نانوشته اند
نصفه سيبت دعوتت مبکنه سري ب وبش بزني البته آپ هنري که نيست