کویریات(دنیای من بی بال) |
تندیسِ مرمرینم!ای شهدِ شکّرینم! گویا اشارتی کرد مژگانِ بی شمارت من مست و می پرستم،کز بندِ خویش رَستم حاشا نمی توان کرد رسوای روزگارت این زندگی بهانه،اندوهِ جاودانه اما تو را که دارم،وان لطفِ آشکارت [ سه شنبه 96/2/19 ] [ 1:59 صبح ] [ rezvan ]
[ نظر ]
ماهِ من،آن خالِ کنارِ لبت نقطه ی ثقلِ منِ حیران شده است قوسِ لبت، گنبدِ مسجد امام حلِّ معمای هزاران شده است [ سه شنبه 96/2/19 ] [ 1:54 صبح ] [ rezvan ]
[ نظر ]
کجاست؟ «او» یم؟ من در آستان در را بند کوبند می کوبند به چارچوبِ پهلویِ مُفعِل الحُسنِ جنینم کبود...
«او»یم میبینمش در کوچه ی آبی نبی دست های به ریسمان بسته اش...
ندیده است ام هنوز بازدَمش این جا که می رسد ریه ام را می سوزاند اما از فغانش است...
آسمان گُر گرفته میخِ در بوی گلاب...
مادر بوده ام شعری را که موزون بود محسن شد..............
پ.ن:این ها که شعر نیست کورتاژ ادبی است بی شرمی ام را ببخشایید
[ شنبه 92/10/7 ] [ 11:56 صبح ] [ rezvan ]
[ نظر ]
بیا واخم نکن بانو... بر چسب ها را از پیشانی کبودم بکَن آری قصه ی در است و پهلو... اخم می کنی بانو ی آب ها؟ من پشتم به معصومه جانتان گرم است.. اگر شرم از حیا نداشتم حیا از شرم... چارقد از سر بر می کَندم خواهر حلاج انا الحق گو میشدم و فریاد می زدم: من مردی نمی بینم! که گیسو بپوشانم!!!! نیمچه مردی بود... اما امروز.. اینان شجاعت را با فنون ارتباط معامله کرده اند...
گره ابروانت باز شد... می خندی بانو..؟ خیر کثیر حق؟! به شکوه ی بی انصافم...؟
تو می دانی... که می فهمم عشق را و سقف را و ایثار را هم.. من فمنیست نیستم جهان سومی نیستم من رضوانم و این کم گناهی نیست ... [ یکشنبه 92/9/3 ] [ 6:52 عصر ] [ rezvan ]
[ نظر ]
من و من می دانستم که تیغ و تیغ برای بریدن «قضا» می خواهد تو و امّا نمی دا... نم و اشک... تو و «رَمی» ....
ای کاش ابراهیم بودی..................................... [ سه شنبه 92/7/30 ] [ 1:52 عصر ] [ rezvan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |